هفت سال پيش وقتي دكترها او را از نارسايي قلب دخترش مطلع كردند دستي سرش كشيد و براي پيدا كردن كار و پول اين در و آن در زد. ماهها و سالها دنبال كار دركوچهپسكوچههاي ايلام دويد و حالا آخرين راهي كه دارد و تنها كاري كه ميتواند بكند، فروش كليهاش در تهران است كه ميگويد آخرين دارايي اوست.
محمد سعيد، دختر بيمارش را روي تخت بيمارستان تنها گذاشته و براي فروش كليهاش به كوچه حسيني آمده، كوچهاي كه تمام ديوارهاي آن با جوهر نوشته شده و او براي نوشتن شماره تماسش دنبال يك جاي خالي ميگردد.
كوچهاي كه بن بست نيست ولي عابرهاي آن به بنبست رسيدهاند. كوچهاي كه ميگويند بورس كليه است و هر كه ميخواهد كليهاش را به مزايده بگذارد آنجا ميآيد. كوچهاي كه حتي درهاي آن از شماره پوشيده و جاي خالي نميبيني.