امروز : جمعه10 فروردین 1403 | 18رمضان 1445 | 29 مارس 2024


ثروتمند بود و مغرور به هيچکس اعتناء نمی کرد. مرد صبح تا شب کار می کرد و نقشه می کشيد که چگونه می تواند ثروتش را زياد کند شبها تا دير وقت بيدار بود در رختخواب غلت می زد و فکر می کرد فردا چه معامله های پرسودی را انجام دهد. درخواب هم خواب طلا و نقره می ديد. خواب می ديد پول می شمارد و پول می گيرد. عصرها گرانترين لباسها را می پوشيد با غرور در کوچهای مکه قدم ميزد.
اگر مرد فقيری را می ديد که لباس ساده ای پوشيده است با صدای بلند می خنديد و می گفت: کدام خياط لباسهايت را برايت دوخته است آيا سفارش می کنی برای من چنين لباس زيبايي بدوزد.
درميهماني ها دوست داشت درباره ثروت او حرف بزند. ادای مردم فقير را درمی آورد و پشت سرشان غيبت می کرد و می گفت: اگر نماز بخوانيد روزه بگيريد وکارهای نيک کنيد به بهشت می رويد بعد با صدای بلند می خنديد و می گفت: من به نماز و روزه هيچ احتياجی ندارم با پول می توانم همه بهشت خدا را بخرم خودم به بهشت بروم و هيچکس را در آن راه ندهم مردم فقير چشمشان کور کار کنند تا پول بدست آورند من هيچگاه پولهايم را به مردم گرسنه وفقير نخواهم داد.
اوحتی يکبار ازخود نپرسيد شايد خدا با اين پولها می خواهد او را آزمايش کند. يک روز حادثه تلخی برايش پيش آمد حادثه ای که هميشه از آن می ترسيد. جبرئيل برپيامبر(ص) نازل شد وسوره الهمزة را آورد. مرد با شنيدن آيات حس کرد آتشی درقلبش افتاده است او تازه فهميده بود که آنچه پيامبر(ص) می گفت درست می گويد و بايد اطاعت کرد.
او فهميد ثروت و پول به تنهايي نمی تواند او را خوشبخت کند. اما خيلی دير بود او اينها را وقتی فهميد که فرشته مرگ، روح او را در دست گرفته و بدن بی جانش ديگر قدرت برخواستن ندارد.
مرد ثروتمند مغرور ومتکبر ديگر از دنيا رفته بود وديگر دستش قدرت نداشت حتی يک درهم از آن پولهای فراوان را به مرد فقيری بدهد.

 


0

افزودن نظر


کد امنیتی
تصویر جدید

نماد اعتماد الکترونیکی

Telegram 1